سفارش تبلیغ
صبا ویژن


داستان زیبای پیرمرد عاشق!
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!... پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. ...

مشخصات مدیر وبلاگ
لوگوی وبلاگ

بایگانی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
لینک‌های روزانه
صفحات اختصاصی
دسته بندی موضوعی
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 119
بازدید دیروز : 50
کل بازدید : 133020
کل یاداشته ها : 68
دوستان

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ